جدول جو
جدول جو

معنی جدا شدن - جستجوی لغت در جدول جو

جدا شدن
منفصل شدن سوا شدن، دور شدن، ممتاز گشتن
تصویری از جدا شدن
تصویر جدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جدا شدن
پایان دادن به رابطۀ زناشویی، قطع شدن، گسیخته شدن، سوا شدن، جدا گشتن
دور شدن
متمایز شدن
تصویری از جدا شدن
تصویر جدا شدن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادا شدن
تصویر ادا شدن
بجا آمدن گزارده شدن اجرا گردیدن، پرداخت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدا شده
تصویر جدا شده
منفصل گشته سوا شده، دور شده، ممتاز گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدا شدن
تصویر فدا شدن
در راه کسی یا مقصودی جان خود را دادن
فرهنگ فارسی عمید
برخی گشتن جان سپردن در راه کسی یا هدفی جان خود را دادن قربانی شدن، یا فدایت شوم (گردم)، جمله ایست که در آغاز نامه به عنوان تعارف نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدا شدن
تصویر فدا شدن
((~. شُ دَ))
در راه کسی یا هدفی جان خود را دادن، قربانی شدن
فرهنگ فارسی معین
відокремлений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
বিচ্ছিন্ন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از جا شدن
تصویر جا شدن
قرار گرفتن کسی یا چیزی در جایی یا در ظرفی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادب شدن
تصویر ادب شدن
تربیت شدن فرهنگ پذیرفتن ادب پذیرفتن با ادب شدن، تنبیه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا شدن
تصویر بنا شدن
ساخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدا نشدنی
تصویر جدا نشدنی
لاینفک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رضا شدن
تصویر رضا شدن
خرسندیدن خرسند شدن راضی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روا شدن
تصویر روا شدن
برآمدن، بر آورده شدن
فرهنگ لغت هوشیار