- جدا شدن
- منفصل شدن سوا شدن، دور شدن، ممتاز گشتن
معنی جدا شدن - جستجوی لغت در جدول جو
- جدا شدن
- پایان دادن به رابطۀ زناشویی، قطع شدن، گسیخته شدن، سوا شدن، جدا گشتن
دور شدن
متمایز شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بجا آمدن گزارده شدن اجرا گردیدن، پرداخت شدن
منفصل گشته سوا شده، دور شده، ممتاز گشته
در راه کسی یا مقصودی جان خود را دادن
برخی گشتن جان سپردن در راه کسی یا هدفی جان خود را دادن قربانی شدن، یا فدایت شوم (گردم)، جمله ایست که در آغاز نامه به عنوان تعارف نویسند
Detached
отделенный
abgetrennt
відокремлений
oddzielony
separado
staccato
separado
détaché
gescheiden
แยกออก
terpisah
منفصلٌ
מִנְפָּרֵד
ayrılmış
kutenganishwa
বিচ্ছিন্ন
جدا ہوچکا
قرار گرفتن کسی یا چیزی در جایی یا در ظرفی
تربیت شدن فرهنگ پذیرفتن ادب پذیرفتن با ادب شدن، تنبیه شدن
ساخته شدن
لاینفک
خرسندیدن خرسند شدن راضی شدن
برآمدن، بر آورده شدن